{}

ساخت وبلاگ
 چه رد شدنی.روبرویِ حیاطِ ما ابرها خانه کرده اند.گذرِ آفتاب آنقدر طاقت فرسا بود که پرده ها را هرگز کنار نزده بودیم. [ آره.نقاشی که نمیتونه هیچ تصویری توی شعراش بریزه.یه آدم پوچ و بی مفهوم.] تراژدیِ مجهولِ ابراز نشده ای که بی هیچ ابهامی درام اجرا می شود. پوچ و خشک.چسباندنِ چند تصویرِ نامعقول و در انتها خاموشی.حس ششم و هفتم و هزارم هم جوابگویِ این قائم به ذاتِ خود نبودن ، نبود. ما جایی میانِ دیوار چهارم فراموش شده ایم ، دقیقا کنارِ دوربینی که هرگز ندیده ایم. میانِ نور و با تاریکی زیستن. گه گاهی باید خودم را غرق کنم . توی جنون.توی اندوه فراوان ، بینِ خفگی شدید. من شکست خوردن رو به تعلیق ترجیح میدم.یالّا تمومش کن. ------ باید همین شکلی گردنمو خم میکردم جلویِ حقارت هام ، تا به بردگیِ همین چند لحظه ی احمقانه هم زنده باشم.هیچوقت نگفته بودم که زندگی چقدر ناگذر بوده اما الآن یهو بغضِ همه ی روزهای گند و کثیفی که بین دوتا دیواری که فاصله شون کمتر از یک متر بود ، گذشت ، هجوم ؟ نه. رد شدنِ آهسته ای که توی سکوتِ غالب صارای _ خیلی دلم میخواد صفت پشت صفت راه بندازم.که حداقل این تصویر عاجز جلو روم برام آسونتر رد بشه ، اما ، کلمه نیست به خدایی که نیست ، نیست _. بعد عبورِ خیلی از روایت هام خندیدم بهشون ، اما این یکی ، این تصویرهای لعنتی ،منو تسلیمِ حالِ پُست ترومایِ وحشتناکی میکنه. زانو زده و دست بسته.سرِ پایین و ترسیده.بی جرئتِ نگاه به هیولایی که از خودم ــه ؛ نه از ترسِ بلعیده شدن.نه..... ؛ از ترسِ اون حجمِ مظلومیتِ مخفی پشت لبخند. + من شونزده سالگیمو اینجا جشن گرفته بودم.میفهمی؟ {}...ادامه مطلب
ما را در سایت {} دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pheosad بازدید : 92 تاريخ : دوشنبه 5 دی 1401 ساعت: 20:08

دوست داشتم به جای غرق شدن تویِ مفهومِ احمقانه ی بی هویتی ، بخونم «حال تمامَم از آن تو بادا.»نه ، منطقا این ارتباط که ازش میخوام صحبت کنم فرمالیته ترین و در تناقضش بی شکل ترین نوعِ ممکن مرتبط کردنِ مفاهیم ـه ، اما ، چیزِ ترسناکی نیست ، بی منطق ترینِ منقطقِ جهان داره اینو مینویسه.اگرچه که راجر واترز داد میزنه : to find someone home ، من به صدایِ نامجو میشنوم گرچه ندارم خانه'>خانه درین جا ، خانه در آن جا.به شکلِ عجیب الخلقه ای درهم پیچیده ، حتا فاعل هم پیدا نمیکنم برای این نوشته.|چهارشنبه هفدهم مرداد ۱۳۹۷ |.: : .|23:53 |.::.| صآرآ| .: :. {}...ادامه مطلب
ما را در سایت {} دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pheosad بازدید : 87 تاريخ : دوشنبه 5 دی 1401 ساعت: 20:08

قراره کابوس ببینم که "پس شما ابنرمال رفتار می‌کنی؛" و توی اتاق آتل باشم و از بی‌کفایتیِ همیشگی‌م تهوع بگیرم. رنج بکشم و گریه کنم. یه نفر از بیرونِ پنجره بهم نگاه کرده باشه، از اینکه زنندگی‌م اینقد عمومی شده باشه سقوط کنم سقوط کنم سقوط کنم. یکی رد بشه و بگه احمق! داری چیکار‌ می‌کنی؟ چهاردست‌وپا؟ دخترکِ پرنده! بعد که خوردم زمین وُ از استخون‌هام فقط خاطره‌ی شمایانِ بی‌معنا باقی موند، برای بی‌عدالتیِ هرگز‌به‌عدالت‌نرسنده‌م زمین رو می‌لرزونم و سوگ‌م رو جهانی می‌کنم. صدایی‌می‌پرسه "چرا تحمل می‌کنی؟" جواب نمی‌دم. مشت‌هام رو روی موزاییکِ اعصابِ منفیِ یکِ قائم خورد می‌کنم و قطعه‌هاش اینقدر کوچیک می‌شه که صدایِ کسی می‌آد که "نمای برورتون بگیر دکتر." می‌گم مگه قراره بمونم؟ پس چجوری ازین پوسته‌ی کثافت رها شم و برم، ها؟ کابوس معلّق جواب میده که "هارت لِس" توی خواب هم دستم بیرون مونده. همه‌جا، پوسته‌م رو کم دارم. از هوشِ کم‌بوده و همه‌ی کم‌بوده‌های زندگی‌م رنج می‌کشم و به انتظارِ مرگ می‌نشینم تا از این کابوس بیرون بیاردَم.با این همه،چطور که همیشه‌ی همیشه، حداقل تا ما دیدیمتون قربان، از همه‌ی جهان دورتر شدید و هر یه قدمِ آدم‌ها رو شکستید که فرصتِ ساختِ درها و دیوارهایِ بیش‌تری داشته‌باشید قربان، امّا این‌بار، نه دورتر می‌شید، قربان، نه دیوار می‌سازید، نه ترسیدید، قربان؟ و حتّی. قربان. از گفتن‌ش گریزونم قربان. امّا فکر می‌کنم یه قدم نزدیک‌تر هم شده‌اید قربان. چرا قربان؟ ما ترسیدیم قربان.|یکشنبه چهارم دی ۱۴۰۱ |.: : .|19:32 |.::.| صآرآ| .: :. {}...ادامه مطلب
ما را در سایت {} دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pheosad بازدید : 239 تاريخ : دوشنبه 5 دی 1401 ساعت: 20:08